کیاناکیانا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

کیانا زندگی مامانی و بابایی

عروسی مصطفی

روز پنج شنبه عروسی مصطفی بود. من و  کیانا خانوم حاضر شدیم و به اتفاق دایی حسین و مامان عصمت و عمو وحید رفتیم عروسی. من و کیانا خانوم از اول تا آخر حسابی رقصیدیم و کیانا خانوم خیلی قشنگ می رقصید.  به هممون خیلی خوش گذشت و خدا رو شکر مصطفی هم رفت سر خونه و زندگیش. کیانا می گه مامان من کی می شه عروس شم. با آقا مهران با هم برقصیم. بابایی هم بعدش اومد و با هم رفتیم خونه عمه زهرا و آخر شب برگشتیم.
19 ارديبهشت 1393

مستقل شدن کیانا خانوم

 از وقتی رفتیم خونه جدید من و بابایی تصمیم گرفتیم که کیانا خانوم مستقل بشه و تنها توی اتای قش بخوابه. خودم فکر می کردم که با این همه وابستگی به مامان داره و حتما شبی چند بار باید دستش رو روی می می بذاره قبول نکنه و خیلی گریه کنه ، اما خدا رو شکر خیلی راحت با این قضیه کنار اومد و از این قضیه خیلی هم استقبال کرد و الان چند شبی هست که تنها توی اتاقش می خوابه و مامان هم جایزه برای کیانا خانوم گل یک دونه ساعت رومیزی کیتی خریده که کیانا جون خیلی خوشش اومد. دختر گلم ساعت رو می ذاره بالای سرش و ازش می پرسی که کیانا خانوم صبح ساعت چند می خوای بیدار شی می خنده می گه ساعت 9. ...
19 ارديبهشت 1393

خونه جدید

خدا رو شکر که تونستیم خیلی راحت خونه مون رو عوض کنیم و بریم خونه جدید. خیلی زود همه چی جور ش و جابه جا شدیم و کیانای گلم خیلی این خونه رو دوست داره . خدایا شکرت که این قدر همه چیز رو درست می کنی و واقعا از ته دلم خوشحالم که بعد از مدتها سختی شرایطمون داره خوب می شه و بعد از دوره درمان طولانی بالاخره یک نفس راحت بکشیم.
19 ارديبهشت 1393
1